اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
زتونی دارم
خرده پولی
سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
واتاقی که در این نزدیکی است
پشت آن کوه بلند
اهل دانشگاهم
پیشه ام گپ زدن استگاه گاهی هم می نویسم
میسپارم به شما
تا به یک نمره ی ناقابل بیست
که در آن زندانی است
دلتان تازه شود چه خیالی
چه خیالی
میدانم که گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم دانیپشم کم عمق است
اهل دانشگاهم