صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 15461
تعداد نوشته ها : 50
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

فردوسی

اونا که میمیرن میرن تو برزخ

قاطی میشن اهل بهشت و دوزخ

کار همه اونجا بخور بخوابه

تا روز آخر ، که حساب کتابه

اونجا یه سیستم اداری داره

واسه خودش ساعت کاری داره

سیستِم اونجارو میگن عالیه

کلِّ لوازمش دیجیتا لیه

فرشته ای هست که کارش اینه

صُب تاشب اونجا بگیره بشینه

کارکه نباشه حوصله ش سرمیره

میشینه با کامپیوتر ور میره

میخواس توی کامپیوتر بگرده

رف تو پروفایل یه پیره مرده

کامپیوتر یکی دو دفه گف: دینگ

" پرید توی گزینه ی " دیپورتینگ

فرشته هه دسپاچه شد کلیک کرد

کامپیوتر بدجوری جیکّ وجیک کرد

یهو در یه قبر کهنه وا شد

یه پیره مرد با شکوه پا شد

ازش سوال کردن اسمت چیه

گفت
: ابوالقاسم فردوسیه

یکی دوروز نشس توی یه میدون

دید نمیشه پا شد اومد تو تهرون

زمین نفس کشید و برفا آب شد

بهار اومد دوباره انقلاب شد

هوای تهرون یه نمه ملس بود

مزّه ی زندگی حسابی گس بود

باز شب عید اومد و رختا نو شد

فصل شلوغی و بدو بدو شد

شاعر شاهنامه خوشحال شد

دستای اون رو شونه هاش بال شد

بعد هزار و چند سال دوری

اومده بود چهار شنبه سوری

آتیش روشن جوونهارو دید

اونم یه بار از روی آتیش پرید

مامورا اومدن بهش گیر دادن

چن نفری دور و ورش واستادن

با حرفاشون کلی بهش نیش زدن

گرفتنو ریششو آتیش زدن

شاعر شاهنامه با حال بد

رفت و نشس ریششو با تیغ زد

خلاصه، تصمیم گرف نو بشه

صاحب کت شلوار و پالتو بشه

رف جلو مغازه پشت ویترین

دید همه ی لباسا هَس مدین چین

مو به تنش همون دقیقه سیخ شد

یه خورده واستاد به لباسا میخ شد

مغازه داره گفت
: عزّت زیاد

دایی ، برو کنار بذار باد بیاد

با اینکه چرت و پرت گفت یارو

شاعر شاهنامه رفت اون تو

به قول ما یه خورده پالتار خرید

شال و کلاه و کت و شلوار خرید

دستشو تو جیب بغل فرو کرد

اشرفی قرن چهارو رو کرد

شاعر ما بعد خرید هنگفت

:به شیوه ی خودش به اون جوون گفت

شما را چه رفته ست کاینسان خُلید؟

چرا جمله ژولیده و بُنجُلید؟

چرا سیخ سیخی شده مویتان؟

چرا مثل زنهاست ابرویتان؟

تو مردی اگر، چیست آن موی مِش؟

برو از سیاوش خجالت بکش

هزاران چو تو لندهور پلید

نیرزد به یک موی گُرد آفرید

اگر لشکر انگیزد اسفندیار

دگر موی مِش کرده ناید به کار

تورا پاردم گردد آنگه عِنان

همی می کنی پشت بر دشمنان

تویی که به من تکّه انداختی

گمانم مرا خوب نشناختی

ابوالقاسمم بنده ، فردوسیَم

حکیم زبان آور طوسیَم

کنون زیر این گنبد نیل فام

همه مر مرا می شناسند نام

یه لحظه بعدِ اون صدای کلفت

:مرد فروشنده به فردوسی گفت

خودت که نه،میدونتو میشناسم

از تو کسی چیزی نگفته واسم

ببینمت، تو شاعری راس راسی؟

مریم حیدر زاده" رو میشناسی؟"

راستی یه چی بخوام، ازت بر میاد؟

ترانه ی رپ از کارات در میاد؟

پسر خاله م میخواد کاست جم کنه

یه چیزایی میخواد سر هم کنه

میخوام براش چیزای مشتی بگی

هفش تا شعر شیش و هشتی بگی

بیا ، اینم یه کاغذ و یه خودکار

"یه چی بگوتومایه های " شاهکار

امّا تورو جون مامانت استاد

چیزی نگی که گیر بدن تو ارشاد

شاعر شاهنامه سری تکون داد

هیچّی نگف، فقط پا شد راه افتاد

دید نمیتونه با همه بجنگه

هرجا که میره آسمون یه رنگه

بنده خدا دلش میخواس خیلی زود

دوباره برگرده همونجا که بود

طفلی نشس همینجوری غصّه خورد

یه روز نوشتند ، که دق کرد و مرد


دسته ها :
شنبه جهاردهم 6 1388
X